تا پای جان برای ایران؛ این جمله كوتاه، تمام زندگی سردار شهید محمدرضا نصیرباغبان، مشهور به محسن باقری را توضیح میدهد. او از دل همین خاك برخاست، در میان مردم عادی پرورش یافت و در سكوتی سنگین اما پرهیاهو برای امنیت ایران زیست. مردی كه كمتر دیده شد اما رد پایش در بزرگترین تحولات منطقه پیداست؛ ستون استواری كه امنیت ایران بر شانههای او استوار بود.
ماجرای اول
فرماندهی با قلبی مهربان
روایت زندگی و شهادت شهید محمدرضا نصیرباغبان شهره به محسن باقری
این روایت برگرفته از مستند رادیویی «تا پای جان برای ایران» به تهیهكنندگی زهره سربازی (رادیو ایران) است.
تا پای جان برای ایران؛ این جمله كوتاه، تمام زندگی سردار شهید محمدرضا نصیرباغبان، مشهور به محسن باقری را توضیح میدهد. او از دل همین خاك برخاست، در میان مردم عادی پرورش یافت و در سكوتی سنگین اما پرهیاهو برای امنیت ایران زیست. مردی كه كمتر دیده شد اما رد پایش در بزرگترین تحولات منطقه پیداست؛ ستون استواری كه امنیت ایران بر شانههای او استوار بود.
محسن باقری علم و ایمان را در هم آمیخته بود. متانت و اخلاقش میان همرزمان زبانزد بود و در میدان استراتژی همچون صخرهای سخت و پایدار ایستادگی میكرد. تصمیمهایش در لحظات بحرانی، تركیبی از خرد و شجاعت بود. همین ویژگیها او را به یكی از چهرههای اثرگذار سپاه پاسداران و معاون اطلاعات نیروی قدس بدل ساخت. با وجود مسئولیتهای حساس، هیچگاه به دنبال نام و نشان نبود. در سكوت سالها زیست، مأموریتهای دور و نزدیك را به جان خرید و هرگز اجازه نداد حتی نزدیكترینها بدانند در كدام میدان حضور دارد. اما برای همرزمانش، او انسانی متین، دقیق و مسئولیتپذیر بود؛ كسی كه هیچگاه از خشم و تندی اثری بر چهرهاش دیده نشد. آرامش او در سختترین روزها نهتنها خانوادهاش بلكه یاران نزدیكش را هم سرشار از اطمینان میكرد.
در میان همه این جدیتها، یك صفت بیش از همه برجسته بود: مهربانی بیحد. دخترانش میگویند حتی در روزهایی كه پر از فشار كاری و اضطراب بود، باز هم با آرامشی كمنظیر به خانه بازمیگشت. انگار در آستانه در، خستگیاش را زمین میگذاشت و پدری مهربان برای فرزندانش میشد. وابستگی عمیق او به دخترانش مثالزدنی بود. با وجود مأموریتهای طولانی، این پیوند هرگز كمرنگ نشد. دخترش روایت میكند: «پدرم خیلی مشغله داشت. از وقتی یادم میآید، او دائم در مأموریت بود؛ افغانستان، لبنان، عراق... همیشه دوری بود و دلتنگی. اما همان لحظات اندك حضورش، برای ما بهاندازه سالها ارزش داشت. بابا كیفیتی بود، نه كمیتی. شاید كم پیشمان میآمد، اما وقتی میآمد، همه وجودش برای ما بود. به همین دلیل نگاه من به او فقط نگاه به یك پدر نبود، بلكه نگاه شاگرد به استاد بود. هر ثانیهای كه كنارش بودم، درس میگرفتم.»
این پیوند تا آنجا عمیق بود كه فرزندان او امروز میگویند از دست دادن پدر، برایشان تنها از دست دادن یك عزیز خانوادگی نبود؛ بلكه از دست دادن یك استاد تمامعیار بود. زندگی محسن باقری را باید در كلام نزدیكانش شنید؛ آنها كه هر كدام تصویری روشن از سیمای این سردار آرام دارند. دخترش میگوید: «ویژگی بارز پدر من تلاش بیپایانش بود. هیچوقت به خودش نگاه نمیكرد؛ همیشه نگاهش ملی بود، حتی فراملی. او كسی بود كه میدانست گاهی باید خودش فدا شود تا امنیتی بزرگتر برای كشور و منطقه به دست بیاید. ما از او یاد گرفتیم كه ایران حرَم است، و اگر این حرَم بماند، بقیه حرَمها هم میمانند.»
پسر شهید روایت میكند: «پدرم صبر عجیبی داشت. فشارهای كاری هیچوقت در خانه پیدا نبود. وقتی وارد خانه میشد، انگار اصلاً از میدان سختیها نمیآمد. چهرهاش آرام بود، برخوردش مهربان. همكارانش هم همین را میگفتند. او خوشاخلاقترین فرماندهای بود كه دیده بودند. حتی در سختترین شرایط، لبخند از چهرهاش دور نمیشد.» عروس خانواده هم از این مهربانی بیانتها میگوید: «هیچوقت اخم او را ندیدم. همیشه مهربان بود، همیشه صبور. غیرممكن بود عصبانی شود. حتی یك اخم ساده از او به خاطر ندارم. همین مهربانی باعث میشد حضورش در خانه مثل هوای تازه باشد.»
برادرزاده و داماد شهید نیز در همین مسیر سخن میگوید: «محسنعمو همیشه زبانزد خوشاخلاقی بود. نهتنها در خانواده، كه میان همكارانش هم. هركس كاری داشت و او میتوانست، كوتاهی نمیكرد. برای دوستان و همشهریانش وقت میگذاشت. رابطهاش با همه بر پایه احترام و محبت بود.»
زندگی او با مأموریتهای بزرگ گره خورده بود؛ از بوسنی و افغانستان گرفته تا عراق و سوریه. در همه این میدانها، او تنها تماشاگر و مدیر از دور نبود؛ بلكه در دل خطر حضور مییافت. فرزندش میگوید: «وقتی جنگ داعش اوج گرفت، پدر میتوانست از دور مدیریت كند؛ اما این كار را نكرد. خودش به میدان رفت، جانش را كف دست گرفت. بارها در معرض خطر و شهادت بود، اما هیچگاه عقبنشینی نكرد. ترس را كنار گذاشته بود.» همین حضورهای مستقیم، امنیت ایران را كیلومترها دورتر از مرزها تأمین كرد. عروسش نیز به یاد میآورد: «مرزهای امنیت را هزاران كیلومتر آن طرفتر بنا كرد. سالها دور از وطن ماند تا ما در داخل ایران آرامش داشته باشیم. او امنیت را به فاصلهای بسیار بیشتر از مرزهای رسمی منتقل كرده بود.»
با همه این مأموریتها، محسن باقری هرگز خانه را فراموش نمیكرد. هدیهها و گلهایی كه برای همسر و دخترانش میگرفت، نشانه كوچكی از عشقی بزرگ بود. حتی اگر فرصت دیدار كوتاه بود، همین حضور كوتاه با عشقی پررنگ همراه میشد. پسرش روایت میكند: «پدر با همه مشغلهاش همیشه برای مادر هدیه میگرفت. گل، یادگاری... رابطهای خاص میان آن دو بود. حتی در دورترین مأموریتها، حتماً پیغامی میفرستاد تا حال مادرم را بپرسد.»
اما تقدیر چنین بود كه این زندگی پرفراز و نشیب با شهادت پایان یابد. روز سوم جنگ دوازدهروزه، او در كنار همرزمانش در تهران بود كه خبر انفجاری پیچید. عصر همان روز، خانواده بیخبر از همهجا بودند، تا اینكه شب، خبر به خانه رسید. دخترش روایت میكند: «وقتی خبر شهادت پدر را شنیدیم، انگار تمام سالهای دلتنگیمان یكجا بر سرمان آوار شد. سالها با نبودنش كنار آمده بودیم، اما امید به بازگشت داشتیم. حالا دیگر آن امید هم از دست رفته بود. با این حال، آنچه تسلای دل ماست، این است كه او تمام عمرش را وقف امنیت این سرزمین كرد.»
محسن باقری رفت، اما میراثش ماند؛ میراثی از امنیت، آرامش و الگوی مردی كه هیچگاه گام پس نكشید. فرزندش میگوید: «ما یاد گرفتیم كه جهاد او با پایان جنگ تمام نشد. جهادش ادامه داشت تا آخرین نفس. زندگیاش را برای ایران گذاشت و هر لحظهاش، اثری پایدار بر امنیت این كشور داشت.» دخترش نیز اضافه میكند: «پدرم به ما آموخت كه كیفیت حضور مهمتر از كمیت است. شاید كم پیشمان میآمد، اما همان اندك حضورش برای ما بهاندازه سالها بود. امروز، او برای ما فقط پدر نبود؛ استاد و راهنمایی بود كه راه را نشان داد.»
آخرین تصویر از سردار محسن باقری، نه تصویر میدان نبرد، بلكه تصویری خانوادگی است: پدری كه برای نوه تازهبهدنیاآمدهاش سبد گلی بزرگ فرستاد. لبخندی آرام، چهرهای مهربان، و قلبی كه همیشه برای دیگران میتپید. نوه كوچك خانواده با زبان شیرینش میگوید: «بابا وقتی چیزی میخورد، به همه میداد. وقتی بازی میكرد، همه را صدا میزد. حتی وقتی كسی اشتباه میكرد، او میبخشید. آرزویش این بود كه شهید شود، و بالاخره به آرزویش رسید.»
محسن باقری، فرماندهی با قلبی مهربان، حالا در میان ما نیست. اما رد پای او در میدانها، در دل خانوادهاش و در امنیت امروز ایران آشكار است. او رفت، اما راهی گذاشت كه ادامه دارد. الگوی عشقی عمیق به ایران و فداكاری بیپایانش، چراغی است برای نسلهای آینده.