ماجرای یازدهم فرمانده غافلگیری

سال 1332، در یكی از كوچه‌های ساده و خاكی دزفول، كودكی چشم به جهان گشود. غلامعلی رشید در خانواده‌ای فقیر، مذهبی و سنتی رشد كرد. خانه‌شان بوی نان ساده مادر و صدای اذان مسجدی قدیمی داشت. فقر همراه همیشگی خانواده بود، اما همین سختی‌ها نوجوانی مقاوم و سرسخت در او ساخت.

1404/06/27
|
00:34

ماجرای یازدهم
فرمانده غافلگیری
روایت زندگی شهید غلامعلی رشید
این روایت برگرفته از كتاب گویای «شهید غلامعلی رشید» به تهیه‌كنندگی شهرام جهان‌بازی (ایران صدا) است.

فصل اول: از كوچه‌های دزفول تا قرارگاه خاتم‌الانبیاء
سال 1332، در یكی از كوچه‌های ساده و خاكی دزفول، كودكی چشم به جهان گشود. غلامعلی رشید در خانواده‌ای فقیر، مذهبی و سنتی رشد كرد. خانه‌شان بوی نان ساده مادر و صدای اذان مسجدی قدیمی داشت. فقر همراه همیشگی خانواده بود، اما همین سختی‌ها نوجوانی مقاوم و سرسخت در او ساخت.
سال‌ها بعد، در همان مساجد دزفول، برای نخستین‌بار نام امام خمینی (ره) را شنید. هنوز جوانی بیش نبود كه فهمید راهش با سیاست و مبارزه گره خورده است. سال 1348 با دوستانش گروه‌های كوچك مبارزاتی تشكیل دادند؛ گروهی كه نام «جبهه اسلامی دفاع» را از زبان روحانی مبارز، شیخ عبدالحسین سبحانی، گرفت.
اما ساواك بی‌كار نبود. غلامعلی دوبار دستگیر شد؛ یك بار در سال 1350 و بار دیگر در 1355. میان این دو دستگیری، زندگی‌اش رنگ مخفیانه گرفت؛ سال 1354، شب‌ها را در پنهان‌گاه‌ها و روزها را در سایه گذراند. در همان روزها بود كه همراه محسن رضایی – معروف به برادر قاسم – گروه «منصورون» را تشكیل دادند؛ گروهی كه بعدها درخت تنومند سپاه پاسداران از دل آن رویید.
با پیروزی انقلاب، غلامعلی رشید به زادگاهش بازگشت و از نخستین بنیانگذاران سپاه دزفول شد و مسئولیت اطلاعات و عملیات را بر عهده گرفت. هنوز خاطره شور انقلابی خاموش نشده بود كه جنگ آغاز شد. صدای خمپاره و آژیر خطر جای نوای آزادی را گرفت. رشید این‌بار در جبهه جنوب ایستاد.
چند روز پس از عزل بنی‌صدر، عملیات «فرمانده كل قوا خمینی روح‌الله» اجرا شد. رشید، به‌عنوان جانشین ستاد عملیات جنوب، همراه دیگر فرماندهان، خدمت امام خمینی رسید و گزارش عملیات را تقدیم كرد. در همان دیدار، چهره‌ای آرام و مصمم داشت؛ فرمانده‌ای كه می‌دانست بار سنگینی بر دوش گرفته است.
از مهرماه 1360، فرماندهی ستاد عملیات جنوب را برعهده گرفت و در عملیات‌های طریق‌القدس، فتح‌المبین و بیت‌المقدس، فرمانده قرارگاه فتح شد. بعدتر به معاونت عملیات قرارگاه مركزی سپاه رسید و این مسئولیت را تا پایان جنگ ادامه داد.
اما رشید تنها فرمانده میدان نبود. همزمان در دانشگاه تهران جغرافیای سیاسی خواند و تا كارشناسی و كارشناسی ارشد پیش رفت و در سال 1368، دكترای ژئوپلیتیك خود را از دانشگاه تربیت مدرس گرفت. ذهنش میان نقشه‌های جنگ و نقشه‌های جغرافیا در رفت‌وآمد بود؛ می‌دانست كه باید دانش را با تجربه در هم آمیزد.
پس از رحلت امام خمینی(ره)، رهبر انقلاب او را به‌عنوان معاون اطلاعات-امنیتی ستاد كل نیروهای مسلح منصوب كردند. پس از شهادت شهید صیاد شیرازی، غلامعلی رشید به درجه سرلشكری رسید و جانشین ستاد كل نیروهای مسلح شد. همزمان معاون دفاعی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی بود. و سرانجام در تیرماه 1395، با حكم فرمانده معظم كل قوا، فرمانده قرارگاه مركزی حضرت خاتم‌الانبیاء شد؛ قرارگاهی كه مغز متفكر دفاع ایران است.راهی كه از كوچه‌های خاكی دزفول آغاز شده بود، به قلب استراتژی دفاعی ایران رسید.
فصل دوم: روایت گفتگوی شهید رشید – كتاب درس‌ها و دستاوردهای جنگ
غلامعلی رشید در شروع گفت‌وگو می‌گوید:«گذشته بی‌ارتباط با اكنون نیست و روی آینده هم تأثیر خواهد گذاشت. مهم‌ترین دستاورد جنگ برای من، فهم ماهیت جنگ بود.»
او مكثی می‌كند، گویی در ذهنش سال‌های آتش و خون ورق می‌خورد:«بگذارید توضیح بدهم. ما شاخه‌های مختلف ارتش‌ها را شناختیم، اینكه هر نیرو چه مأموریتی دارد. با شهید حسن باقری به قدری روی یگان‌های عراقی تسلط پیدا كردیم كه می‌دانستیم تیپ دوازده لشكر سه زرهی عراق چند گردان تانك دارد و حتی اسم فرمانده یگان‌ها را هم حفظ بودیم.»
رشید از نخستین تجربه‌های شنود دشمن یاد می‌كند؛ روزهایی كه با یك رادیوی ساده موج FM بی‌سیم عراقی‌ها را شنیدند. بعدها، وقتی بی‌سیم غنیمتی به دست آمد، علی اسحاقی – به‌خاطر تسلطش به زبان عربی – قبل از شروع پاتك دشمن، خبر می‌داد. «از همان‌جا فهمیدیم شنود، پایه‌ای اساسی در كشف تحركات دشمن است.»
او به تفاوت ارتش و سپاه اشاره می‌كند:«ارتشی‌ها دستور می‌دادند و یك ساعت بعد پیگیری می‌كردند، اما ما لحظه‌به‌لحظه با صدها بی‌سیم هدایت می‌كردیم. ارتش می‌گفت چرا انقدر حرف می‌زنید؟ اما ما در همان لحظه‌ها عملیات را می‌چرخاندیم.»

رشید لبخندی می‌زند وقتی از رزم شب سخن می‌گوید:«رزم شب اوج مهارت فرماندهان سپاه بود. ما همه چیز را با عمل یاد گرفتیم. حتی نقشه‌خوانی و تفسیر عكس‌های هوایی. سال 1362 اولین عكس‌ها را با پهپاد از شلمچه گرفتیم. خیلی‌ها فكرمی‌كردند این‌ها تابوست، اما در سپاه همه آموختیم.»
او به یاد جلسات پس از والفجر مقدماتی می‌افتد، وقتی فرماندهان دور هم جمع شدند تا شكست‌ها را بررسی كنند:«فهمیدیم غافلگیری از بین رفته. تاكتیكی مشكل نداشتیم، اما دشمن آماده بود. به همین نتیجه رسیدیم كه اگر عملیات آینده بر مدار غافلگیری باشد، پیروزیم. این شد كه خیبر شكل گرفت.»
رشید با هیجان از روزهای ساخت قایق‌ها حرف می‌زند:«رفیق‌دوست را صدا زدیم، گفتیم هزار قایق می‌خواهیم. ظرف سه ماه چهارصد و هفتاد قایق تحویل داد! مردم در كل كشور در یك سال صد قایق می‌ساختند، او در سه ماه نزدیك پانصد تا ساخت. شب عملیات خیبر پانصد قایق داشتیم؛ معجزه بود.»
او سپس درس‌های جنگ را یكی‌یكی می‌شمارد: دشمن‌شناسی، غافلگیری، آمادگی رزمی، قدرت موشكی و پهپادی، تشكیل قرارگاه‌های مركزی و ستاد كل، فهم عمیق قدرت نظامی، و همگرایی ارتش و سپاه.
رشید ادامه می‌دهد:«ما در جنگ یاد گرفتیم دشمن واقعی یعنی چه. هیچ آموزشی جای صحنه عمل را نمی‌گیرد. ارتش با آیین‌نامه‌های وارداتی می‌جنگید، اما ما آزاد بودیم. همین آزادی شد سرچشمه خلاقیت. صدام بعدها گفت اگر ارتش شاه مقابل من بود، یك‌ماهه ایران را می‌گرفتم. اما مقابلش سپاه و بسیج بودند كه محاسبه‌پذیر نبودند.»
او با صدایی محكم می‌گوید:«درسی كه از جنگ گرفتیم این بود كه هیچ‌وقت از آمادگی رزمی غافل نشویم. سال 1384 آقا فرمودند بروید سراغ سرپنجه‌ها و صف واحدها. این جمله ما را تكان داد. حالا دائم آمادگی رزمی‌مان را چك می‌كنیم.»
غلامعلی رشید سال‌ها بعد هم جنگ را در ذهن داشت؛ نه به‌عنوان زخمی كهنه، بلكه به‌عنوان دانشگاهی بزرگ. دانشگاهی كه او را از كوچه‌های دزفول تا فرماندهی قرارگاه مركزی خاتم‌الانبیاء رساند.

دسترسی سریع